۱۸ سال زندگی در قرارگاه اشرف(قسمت هشتم)
در مورد استفاده از قرص سیانور چه چیزی به شما گفتند؟
به ما گفتند قرص را زیر زبان خود بگذارید و هنگامی که خواستند شما را دستگیر کنند و چاره دیگری نبود با دندانتان قرص را بشکنید و با زبان آن را به سقف دهانتان بکوبید. خونی که از دهانتان میآید با سیانور آمیخته شده و شما را میکشد.
در برابر این حرفها مقاومت نکردید؟
شما نگاه کن وقتی من بعنوان رزمنده سازمان به جایی میرسم که حاضرم برای زدن مردم و انجام عملیات به داخل کشور بیایم، یعنی به مرحلهای از اعتقاد رسیدهایم که حاضرم هر کاری را انجام دهم.
خب، گفتید که عازم زاهدان شدید...
بله، نزدیک بهمن ماه بود که وارد زاهدان شدیم و بعد از رد شدن از این شهر در کوههای زاهدان منتظر بودیم تا قاچاقچی که قرار بود ما را به اصفهان ببرد بیاید ولی دو روز گذشت و او نیامد. بعد فهمیدیم که ترسیده و جا زده. ما هم نتوانستیم برویم و برگشتیم عراق.
در واقع سازمان با انجام این عملیات قصد داشت تا در اصفهان اعلام حضور کند. چون چند ماه قبل از آن تعداد زیادی از نیروهای سازمان در اصفهان دستگیر یا کشته شده بودند.
شرکت در عملیاتها چه امتیازی برای نیرو داشت؟
شرکت در عملیات، امتیاز بزرگی برای یک نیرو بود و کسی که قصد عضویت داشت اگر قبلا در عملیاتی شرکت کرده بود بدون چون و چرا جذب میشد. کسی هم که در عملیات شرکت میکرد یک پروسه 4 ساله را طی میکرد. یعنی اگر H (هوادار) بود، تبدیل به K (عضو) میشد. شرکت در عملیات هم به این صورت بود که ارشد تیم در گزارش نهاییاش همه حرکات و گفتههای دیگر اعضا را یادداشت میکرد و اگر کسی از انجام عملیات انصراف میداد در جاهای دیگر مثل آشپزخانه و یا حتی نگهداری از حیوانات به کار گرفته میشد تا ببینند میتواند ادامه دهد یا نه.
گویا در سال 65 استراتژی سازمان در انجام عملیات ها عوض شد...
بله، همان سال بعد از ورود مسعود به بغداد پس از جلسه جمع بندی، بحث عملیاتهای تپهزنی در مرزها مطرح شد. چرا که در داخل خیلی از عملیاتها شکست میخورد و کسی بر نمیگشت. طبق آماری که همان موقع اعلام کردند نسبت کشتههای سازمان به کشتههای جمهوری اسلامی 10 به 2 بود. مسعود میگفت بجای عملیات در داخل، پایگاههای ایران در مرزها را میزنیم که هم درصد موفقیت بالاتر است و هم راحتتر است. در واقع با این کار قصد بالا بردن آمار کشتههای ایران را داشتند و دیگر لازم نبود برای انجام عملیات، خطر تا تهران رفتن را به جان بخرند. این روند تا عملیات آفتاب در اوایل سال 67 ادامه داشت. عملیات آفتاب اولین عملیاتی بود که تیپها و دستههای سازمان وارد صحنه درگیری شدند. البته عملیات آفتاب بیشتر به منظور انجام شناسایی از محل عملیات بعدی یعنی چلچراغ صورت گرفت که قرار بود در مهران انجام شود.
شما آن موقع در کدام قسمت از سازمان مشغول بودید؟
من از یک ماه قبل در واحد توپخانه مستقر شدم. شب قبل از انجام عملیات، تعداد زیادی کایتوشا و توپخانه عراق هم اضافه شدند و همزمان با هم شروع به شلیک کردیم تا نیروهای سازمان بتوانند وارد شوند. نیروهای ایران تا ساعت 4 صبح مقاومت میکردند و این مقاومت طوری بود که فرماندهان عراقی به مسعود گفتند امکان ورود به مرز ایران نیست. ولی سازمان قبول نمیکرد.
توپخانه عراق تا 2 ، 3 روز بدون وقفه شلیک میکرد.
سازمان اعلام کرد ما در این عملیات تعداد زیادی توپخانه داشتیم این حرف چقدر درست است؟
این حرف دروغ محض است. من خودم آن زمان در توپخانه بودم. سه قبضه توپ 130 و سه تا هم 122 خودکششی داشتیم که یکی از توپهای 130 هم همان اول کار گیر کرد و با بقیه هم تنها یک روز و نیم توانستیم شلیک کنیم. اصلا تا آن زمان کسی در سازمان، آموزش توپخانه چندانی ندیده بود و آموزش ها بعد از عملیات فروغ تازه شروع شد که بحث مکانیزه کردن ارتش آزادیبخش پیش آمد.
سازمان ید طولایی در بزرگ نشان دادن دستاوردهای خود دارد. یک مرتبه هم که به خاطر آزادی مریم از زندان پاریس، جمعیتی حدود 3، 4 هزار نفر در محل امجدیه در اشرف جمع شدند، سازمان اعلام کرد این جمعیت حدود 70 هزار نفر بوده است! آخر اشرف به آن کوچکی چطور میتواند این جمعیت را در خود جای دهد؟!
ادامه دارد...